من تا چند سال قبل متأسفانه طرفدار رئال مادريد بودم و بعد از آمدن فرانک رايکارد و اوجگيري بارساي باشکوه بود که فقط و فقط به دليل بازيهاي زيباي اين تيم، طرفدار بارسلونا شدم. خوب پايان کار رايکارد خيلي خوب نبود!
اول اين فصل که پپ گوارديولا مربي بارسا شد من هم مثل خيليها اصلا خوشبين نبودم. البته بيشتر با رفتن رايکارد مخالف بودم تا با آمدن گوارديولا. شروع بارسا هم که واقعا نااميدکننده بود: يک باخت و يک مساوي در دو هفتهي اول. اما بعدش بارسا متحول شد و بهتدريج هميني شد که امروز ميبينيد: صدرنشين مطلق لاليگا با بهترين خط دفاع و بهترين خط حمله و اميد اول فتح ليگ قهرمانان اروپا. بارسا اين روزها با تيم ذخيرههاياش اتلتيکو مادريد را 5-2 در جام حذفي ميبرد! و …
اما حقيقتا آن چيزي که براي من بسيار جالب است فقط بازيهاي جذاب بارسا و بردهاي پر گل اين تيم نيست. به نظرم اينکه چرا بارساي امروز اينقدر دوستداشتني است، بسيار جالبتر است. براي من واقعا شگفتانگيز بود وقتي در بازي بارسا با اوساسونا، بارسلونا گل مساوي را در دقيقهي هشتاد و چندم زد بازيکنان اين تيم سريع توپ را برداشتند و به وسط زمين بردند تا سريعتر گل سوم را بزنند و بازي را ببرند! يا وقتي در بازي با دپورتيوو در اول همين هفته 5 گل به اين تيم زدند و عين خيالشان نبود؛ انگار بازي را 0-1 بردهاند! واقعا اين روحيه از کجا آمده است؟
اين روزها به مباحث مربوط به رهبري در سازمانها علاقهمند شدهام. از يک طرف ديگر فکر ميکنم بد نيست بعضي وقتها آدم دور و برش را دقيقتر نگاه کند تا چيزهاي جديدي ياد بگيرد. فکر ميکنم راز اين بارسلونا فقط و فقط در نحوهي مربيگري گوراديولا نهفته است و در مربيگري هم فقط تاکتيکهاي او مؤثر نيستند؛ بلکه نکات ديگري هم هستند که از تاکتيکها کماهميتتر نيستند. اين شايد سبک رهبري پپه باشد که اين نتايج عجيب و غريب را رقم زده است. ميتوانم بگويم من از بارسا و پپه گوارديولا نکات زير را ياد گرفتهام:
1- روحيهي جنگندگي: بايد خواست تا رسيد!
2- هيچ وقت فکر نکنيد به آخر خط و کمال رسيدهايد (اگر دقت کرده باشيد پپه هميشه و پس از هر مسابقه ميگويد ما هنوز آن چيزي که ميخواستيم نشديم و راه درازي در پيش داريم. اين همان بهبود مستمر خودمان هم هست ديگر!)
3- مشارکت همهي اعضاي سازمان در فعاليتهاي آن انگيزه را در همه افزايش ميدهد: سيستم بارسا کاملا چرخشي است و هر بازيکن به طور متوسط هفتهاي يک بار بازي ميکند. خوب نتيجهاش را هم ميشود ديد که در همين تيم بارسا بازيکنان معمولي مثل سيلوينيو چه بازيهايي ارائه ميدهند.
4- سازمان براي موفقيت نياز به چند ستاره، چند بازيکن خوب و يک دو جين بازيکن معمولي اما باانگيزه دارد: اسامي بازيکنان بارسا را با مثلا رئال، چلسي يا ميلان که اين روزها حال و روز خوشي ندارند مقايسه کنيد. غير از چند اسم بسيار بزرگ بقيه خيلي هم بازيکنان بزرگي نيستند. اما همين بازيکنان معمولي چنان در کنار آن ستارهها کار ميکنند که هم آنها ميدرخشند و هم خود اين بازيکنان معمولي تا حد ستاره بالا ميروند. مثلا مقايسه کنيد ويکتور والدس را با کاسياس و گلهايي که اين فصل اين دو تا خوردهاند. در بازي ال کلاسيکو والدس دو تا تک به تک صد درصد را گرفت و کاسياس از دو تا تک به تک 60-70 درصدي دو گل خورد.
5- رعايت انضباط در سازمان الزامي است. آدمهاي بيانضباط هر چهقدر هم که ستاره باشند رفتنشان ضروري است: اول فصل بارسا دو فوق ستارهي فوقالعاده بيانضباط خودش (رونالدينيو و دکو) را فروخت. قوانين انضباطي گوارديولا را هم احتمالا شنيدهايد (مثلا تأخير حتي يک دقيقهاي سر تمرين چند هزار يورو جريمه دارد يا صبح اول وقت به صورت تصادفي به خانهي بازيکنها زنگ ميزنند که ببينند بيدارند يا نه! اگر بيدار نبودند يعني شب تا دير وقت يک جايي بودهاند که ممنوع است و جريمه دارد!) خوب حالا کسي اصلا يادش هست رونالدينيو و دکو زماني در بارسا بودهاند؟
6- تخصص بازيکنان يک تيم (کارکنان يک سازمان) بايد با نيازهاي آن سازمان تناسب داشته باشند: خيلي مهم است که تخصص بازيکنان تيم دقيقا با اهداف و نوع کار سازمان متناسب باشد. مثلا در تيم بارسايي که هميشه هجومي بازي ميکند و به شدت بازياش روي زمين و با پاسکاريهاي شديد انجام ميشود، نياز به بازيکناني که قدرت حفظ توپ و البته قدرت پاس دادن بالا داشته باشند ضروري است. خوب اينجاست که ميبينيد بارسا پر است از بازيکناني از اين دست: ژاوي، اينيستا، گلب، مسي، آنري، اتوئو و … حتي مدافعان اين تيم هم کم تکنيکي و پاسور نيستند: دنيل آلوس بهترين دفاع راست دنيا، پويول و مارکز سرآمد بقيه مدافعان هستند.
7- سعي کنيد هميشه در سازمانتان يک “ژاوي” داشته باشيد: ژاوي محبوبترين بازيکن من در ميان کل بازيکنان دنيا است. خوب در مورد بازيکني که در هر بازي بالاي 30-40 پاس مؤثر ميدهد، بالاي 90 درصد پاسهاياش صحيح است، پاس گل مستقيم بيش از 25 درصد گلهاي تيماش را داده و چهارمين گلزن برتر تيماش است چه ميشود گفت؟ نکتهي اساسيتر در مورد ژاوي اين است که هيچ کس هم او را نميبيند و همه مسي و آنري و اتوئو را ميبينند!
طولاني شد و فعلا چيز بيشتري هم به نظرم نميرسد. اغلب نکات بالا تکراري و خيلي سادهاند؛ ولي اگر بشود عمليشان کرد نتيجهاش ميشود همين بارسلوناي دوستداشتني اين روزهاي ما!