ترس احساس آشنايي در زندگي ما آدمها است. برخي ذاتا شجاع هستند و برخي ديگر، شجاع نيستند. اما خوب، هر کسي در زندگياش ترسهاي مختلفي را تجربه ميکند.
ترس خوب است يا بد؟ خوب قاعدتا نبايد خيلي خوب باشد؛ مگر اينکه براي آدم انگيزه ايجاد کند در جهت مثبت. در واقع ترس، هشداري است در مورد وجود يک نقطه ضعف يا اشکال در جايي از زندگي ما. و ترسيدن، اينطوري به ما کمک ميکند براي شناختن بهتر مشکلاتمان و تلاش براي حل آنها.
ترس بد است؟ بله. چرا؟ ترس، معمولا با استرس همراه است و بلايي که استرس بر سر آدم ميآورد را همه ميدانيم! اما آيا بد بودن ترس بههمين مسئله محدود است؟ خير. درک لوزولت اينجا به سه خطري که ترس براي سازمان شما و زندگي شما ايجاد ميکند، پرداخته است. نگاهي بياندازيم به اين سه خطر:
1. ما ميترسيم که ديگران ما را دوستنداشته باشند: بنابراين از هر گونه مواجهه و تعارضي با ديگران خودداري ميکنيم. هر جايي که بايد صدايمان دربيايد، سکوت ميکنيم! اين طوري هم بر مشکلات و فعاليتهاي غيراثربخش در سازمان و زندگي اطرافمان مهر تأييد ميزنيم و هم باعث ميشويم که مديران سازمان يا اطرافيانمان نفهمند که مشکل کجاست. ما ميترسيم که اگر چيزي بگوييم، ديگران از ما ناراحت شوند و در نتيجه …
2. ما ميترسيم که ايدههايمان احمقانه باشند: هر ايدهي بکر و جديدي در ابتدا اين طور به نظر ميرسد. داستانهاي اختراعات را که شنيدهايد؟ با اين طور فکر کردن که بايد بنشينيم يک جا و هيچ تکاني نخوريم. اين شيوهي تفکر، مهمترين مانع موفقيت است. لطفا ريسکپذير باشد؛ چه در زندگي شخصيتان و چه در زندگي سازمانيتان. هر وقت به اين مشکل برخورديد، به اين جملهي ساموئل بکت نمايشنامهنويس معروف فکر کنيد: “تلاش کردي و شکست خوردي؟ اشکالي ندارد. باز هم تلاش کن و شکست بخور ـ اما بهتر!”
3. ما ميترسيم که چيزي را (مثلا شغلمان را) از دست بدهيم: و در نتيجه در برابر اشتباهات و کارهاي غيراثربخش همکاران و زيردستان و بالادستانمان سکوت ميکنيم.
بياييد ديگر نترسيم و سکوت هم نکنيم!
یک پاسخ به “چرا ميگذاريد ترس، سازمانتان (و زندگيتان) را اداره کند؟”
بسیار مفید بود