دو ماه پيش همين روزها يکي از بدترين اتفاقهاي زندگيام رخ داد. لحظات بسيار سختي را گذراندم که هنوز بهياد آوردنشان مرا آزار ميدهد. مدام سعي ميکردم تا فراموش کنم و نميشد. هر لحظه و هر نفس، زندگي سختتر از قبل ميشد. من ناخواسته داشتم به تهِ چاهِ زندگي سقوط ميکردم …
******
آن روزهاي سخت گذشتهاند. حالا من بهشرايط عادي زندگي برگشتهام. اينکه چه شد و چه کردم، بماند براي وقتي ديگر که شايد تصميم گرفتم از اين تجربهي شخصي عميقام بنويسم. اما وقتي که خوب شدن را شروع کردم، براي برنگشتن آن حالت بد روحي ـ رواني قبلي بايد کاري ميکردم. همان روزها آقاي حقپرست عزيز سؤالي را پاي يکي از پستهاي گزارهها مطرح کردند: “یک سؤال در ذهنام پیدا شده. چرا با رواج این همه کتابها، مجلهها و سمینارهای مختلف دربارهي موفقیت حتی افرادی که از این کتابها و مجلهها استفاده میکنن و به همین سمینارها میرن کمتر میتونن تو زندگی روزمرهشون این رؤیاها را پیاده کنن و بهقول شما رؤیاهاشون رو زندگی کنن؟”
آن نياز شخصي و اين سؤال باعث شدند تا من روزهاي زيادي براي حل اين مسئلهي بغرنج (!) فکر کنم: چرا تکنيکها و روشهاي موفقيت و شاد بودن را نميتوانم در لحظات سخت زندگيام پياده کنم؟
در همين فکر کردنها ياد زماني افتادم که تعليم رانندگي ميرفتم. آن روزها هر وقت منِ تازهکار در موقعيتي سخت قرار ميگرفتم و ميخواستم مثلا با انحراف به چپ يا راست و يا ترمز زدن از آن موقعيت فرار کنم، مربيام به من ميگفت: “فرار نکن. ماشين را کنترل کن. اين راههايي که تو استفاده ميکني، احتمال تصادف را بالاتر ميبرند!”
و همينجا بود که من پاسخ آن سؤال را پيدا کردم: وقتي اتفاق ناخوشايندي در زندگي آدم ميافتد و باران احساسات منفي بر سر روح آدمي همچون سيل فرو ميريزد، بهصورت ناخودآگاه و ناخواسته در برابر آن مقاومتي نميکنيم. به اين ترتيب احساسات منفي بدون هيچ مانعي شروع ميکنند به تخريب روحيهي آدم که نتيجهاي جز نااميدتر شدن و دلخستگي بيشتر ندارد. شبيه همين اتفاق وقتي که با شکست بزرگي هم روبرو ميشويم رخ ميدهد. در اين حالت آدم گويي در مردابي قرار گرفته و ميداند که دست و پا زدناش نتيجهاي جز بيشتر فرو رفتن ندارد؛ اما از فرط استيصال، همچنان تقلا ميکند …
حداقل در مورد من، مشکل اصلي اينجا بود که احساس ميکردم شکست در گذشته، يعني اينکه موفقيت در آينده ديگر وجود نخواهد داشت! خودم هم الان به احساس آن موقعام ميخندم؛ اما همهي ما تجربهي روزهاي بد زندگيمان را داريم و ميدانيم که در چنين شرايطي آدم نميداند که حق با عقل است يا احساس …
بنابراين در برابر آن اتفاق بد ـ همانطور که مربيام گفته بود ـ چارهاي نداشتم جز کنترل کردن احساسات منفيام و نه فرار کردن از آنها. بنابراين وقتي ياد آن ماجرا ميافتادم، سعي نميکردم که فراموشاش کنم. بهجاي آن تمام تمرکز و تلاشام را روي کنترل احساساتام ميگذاشتم.
خوب بهتدريج بخشي از مشکلاتام حل شد. اما هنوز برايام عجيب بود در آن روزها خيلي تلقين احساسات مثبت و روشهاي شادماني و موفقيت براي خارج شدن از آن موقعيت بد، کمکام نميکردند! سؤال آقاي حقپرست هم دقيقا همين بود. مدتي که از آغاز کنترل احساسات و نه فرار کردن از آنها گذشت و وضعيت زندگيام نسبتا عادي شد، متوجه شدم که آن تکنيکهاي تا چند روز پيش بياثر، چقدر دوباره روي زندگيام اثرگذار شدهاند.
و اينجا بود که کشف بزرگ دوم من اتفاق افتاد: تکنيکها و روشهاي موفقيت، شادي، خوب کار کردن و … معمولا فرضشان اين است که منِ نوعي در شرايط عادي و نرمال زندگي بهسر ميبرم و حداقل، نمودار زندگي من بالاي محور مختصات خود است (و نه بهصورت يک موج سينوسي زير محور!) اين تکنيکها با اين فرض، به من کمک ميکنند تا شرايط نرمال زندگي را حفظ کنم و آن بخشهايي از زندگيام را هم که درست نيست ـ مثل عادتهاي بد ـ اصلاح کنم. فرض بر اين است که يک زندگي نرمال و روي مسيرِ درست و مستقيم، به موفقيت و شادکامي و خوشبختي دست خواهد يافت! به بيان ديگر اين تکنيکها ميخواهند به من کمک کنند تا شاد و موفق بمانم نه اينکه شاد و موفق بشوم!
بنابراين وقتي که من از نظر روحي ـ رواني در شرايط خوبي نبودم، نميتوانستم از آن تکنيکها استفادهي مناسب را ببرم. اما وقتي به حالت عادي برگشتم، امکان استفاده از آنها را براي ثابت نگه داشتن شرايط خوب زندگيام پيدا کردم.
بنابراين در مواجهه با شکست و روزهاي بد و غمناک، بيش از هر چيز روي کنترل احساسات منفيتان و نه فرار کردن از آنها تمرکز کنيد. اين کار خود به خود باعث ميشود تا کمکم به زندگي عاديتان برگرديد. ميتوانيد به جملاتي مثل “زمين خوردن که کاري نداره؛ بلند شدنه که سخته!” و “خوشبيني يعني انتظار هميشگي وضعيت بهتر!” (توئيتهاي آن روزهاي من!) هم بهعنوان مسکن فکر کنيد! (براي من که جواب داد!) بعد کمي که اوضاع مناسبتر شد، از تکنيکها و روشهاي موفقيت و شاد بودن هم بهعنوان يک داروي مکمل بهره بگيريد تا سرعت بهبودتان را افزايش ببخشيد.
******
“کنترل کن، نه فرار!” چه درس خوبي. براي هميشه اين جملهي کوتاه را از مربيام به يادگار نگه ميدارم.
29 پاسخ به “کنترل کن، نه فرار!”
امیدوارم مشکل شما هم هر چه زودتر حل شود.
سلام
دقیقا زمانی دارم این مطلب رو می خونم که با همه کنترلی که دارم، احساسات منفی و تخریب کننده احاطه ام کردند.
با تشکر
این نوشته شرح حال چند هفته پیشِ منه . . . من هم رنج زیادی دیدم و مدتی طول کشید و افراد زیادی کمکم کردند تا از اون بحران شدید روحی عبور کنم . اما حالا نگاه می کنم که چرا من انقدر از شکست ها عذاب می کشم . اصلا چرا یک شکست هر قدر هم ناجوانمردانه باشه باید منو تا این حد آزار بده ؟
متاسفانه مشکل همه ما در شکست هامون اینه که در ذهن ناخودآگاهمون نمی تونیم شکست رو بپذیریم . این پذیرش شکست رو هیچ کس به ما آموزس نداده . همیشه جملات کلیشه ای شکست پل پیروزیست ، یا از شکست هات درس بگیر جواب گوی موج احساسات سرخورده ی ما نیست . ما همیشه راه های رسیدن به پیروزی رو یاد گرفتیم نه راه های کنار اومدن با یک شکست مختوم . در اغلب موارد یا غرق در افسردگی و دلسوزی برای خودمون می شیم و یا سرشار از خشم و نفرت از اتفاق ناجوانمردانه ای که حقمون نبوده… معمولا نمیدونیم چطور واقعیت های تلخ این دنیا رو باید جزو جدا نشدنی زندگیمون بدونیم … و اون لحظات تلخ هم، زمان و ذهن بازی برای آموزش ِ درک کردن و عبور کم هزینه از شکست نیست. شاید همیشه در زمان نرمال خوندن و آموزش روموز شادکامی و موفقیت به شدت درصد شکست های مارو پایین بیاره اما هرگز نمی شه که به صفر برسونه … به هر حالتی که در نظر بگیریم جامعه نیاز به آموزش در باره این موضوع داره . یک آموزش برای زمان های ناکامی و درک اینکه ناکامی یک حقیقته که بعضی اوقات علی رغم تلاش های ما اتفاق می افته و لزومی نداره برای یک شکستِ هرچند تلخ، احساس افسردگی و رنج عمیق داشته باشیم
و این موضوع رو با سنگ دلی یا بی خیالی برابر ندونیم .
تموم میشه. اندکی صبر …
بنام خدا
درود خوبین
دقیقا من هم الان توی همچین شرایطی هستم،خیلی سخته واقعا دارم داغون میشم؛اگه یه روزم این روزهای سخت تموم بشه من هیچ وقت فراموشش نمی کنم.
پاینده باشین.
مصطفا بهبهانی
فراموشي خيلي خوبه 🙂
در مقابل اتفاقات سخت زندگی تنها گذر زمان آنها را کمرنگ می کند اما حل نمی کند این برگشت دوباره نیز به نظر من به خاطر کم رنگ شدن و کم حافظگی ما انسانهاست…. واقعا بعضی وقتها بلند شدن خیلی سخته…به نظر من آدم ها خیلی از این اتفاقها را حل نمی کنند بلکه فقط فراموش می کنند.
سلامت باشید
مطمئن باشید بالاخره حلقهی اول زنجیر برونرفت از وضعیتهای بد پیدا میشه. 🙂
بسیار ممنون، از لینک مطلب عالی دیگری از شما به اینجا و همچنین وب سایت آقای مهرانی هدایت شدم، همه این سه مطلب در این وضعیت من عالی بود، نمی دانم، حدود چهار سال قبل به مفهوم سکوئنس فکر می کردم
sequence
که در اتفاقاتی برای من رخ می داد یا بعدا این زنجیروارگی را متوجه می شدم
اما همه این میکرو اپریشن ها به قول رضا قربانی عزیز، یک هدف اصلی را دنبال می کرده اند که من در زمان رخداد متوجه انها نمی شدم،
باز هم ممنون
امیدوارم زودتر زنجیروارگی اتفاقات این روزهایم را متوجه شوم و از وضع فعلی به در آیم، موفق باشید
خسته نباشد ممنون
خواهش ميكنم.
مفید بود
خيلي عالي! ممنون. 🙂
سلام متن جالبي بود. مرسي 🙂
اما چيزي كه هميشه آدمها به اشتباه فكر مي كنند اينه كه “ما در معرض افكارمون هستيم و افكار ما به سمت ما هجوم ميآورند”.
اما چيزي كه يادمون ميره اينه كه “ما فكركننده هستيم” و اين خودمون هستيم كه در هر لحظه و هر شرايطي در جايگاه انتخاب قرار داريم كه به چه چيزي و چگونه فكر كنيم.
اميدوارم شما هم زودتر خوب بشيد … خواهش ميکنم.
من تو همچون روزهایی هستم و خیلی اتفاقی این مطلب رو دیدم و باید بگم مرسی علی جان . حرفی برای گفتن ندارم اما میخوام اوضاع رو کنترل کنم نه فرار . مرسی
ممنون ولي جان. شماها که هميشه کنار من هستيد رفقاي خوبم. 🙂
سلام علی جان
توی روزای سختت رو من حساب کن. رفیق واسه همین روزاست دیگه!
متشکرم؛ نظر لطف شماست.
سلام متنتون فوق العاده و جملاتتون تاثیر گزار بود…خوشحالم که با وب شما اشنا شدم گرچه پیدا کردنش در صفحه اول سرچ گوگل کار سختی نبود
خودم هم مدت ها در این فکر بودم که در لحظات سخت دنیا در ریزش باران احساسات منفی چه کاری برای کنترل شرایط انجام شدنی تره؟؟ حق با شماست بیشترین کاری که از دستمون بر میاد کنترل احساسات و شرایطه.ممنون از متن قشنگتون.خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنین.خداحافظ
ببينيد نکتهي کليدي همان کنترل کردن احساساته. وقتي به آن اتفاق بد فکر ميکنيد، سعي کنيد جلوي احساسات منفي را بگيريد. در کنارش اين جملاتي که من در آخر پست نوشتم را هم با خودتون تکرار کنيد. من با اين دو تا کار موفق شدم مشکلم را حل کنم. متقابلا براي شما هم آرزوي شادي و موفقيت و مهمتر از همه حل مشکلات را دارم.
با سلام
در زمانی قرار دارم که این مسئله برای خود من اتفاق افتاده. تا آنجا هم که در توان داشتم و هر چه که تا به حال خوانده بودم و تکنیک بلد بودم استفاده کرده ام. خوشحال می شوم بگویید دقیقاً چه کارهایی را انجام می دادید. آیا ورزش می کردید؟ جملات خاصی را تکرا می کردید یا کارهای دیگر.
امیدوارم همیشه شاد و موفق باشید
خيلي ممنون مريم خانم. لطف دارين. خوب شدم الان ديگه. 🙂
سلام آقای علی شهاب. امیدوارم بر حال روحی بدتون غلبه کرده باشید.
فکر می کنم اساساً زندگی آمیخته با رنجه و لحظات شادی واقعی خیلی زودگذرن ولی با این واقعیت بزرگ میشه کنار اومد چون میگذره میگذره میگذره.
همه چیز میگذره حتی وقتائی که آدم نمی خواد. من به شخصه تو لحظات غمم انگار دنیا تموم میشه، همه جا ر تاریک میکنم، یه آهنگ غمگین میذارم و با خودم حرف میزنم یا فکر میکنم. نمی خوام کسی ر ببینم.
مشکلم هم اگه روحی باشه باهاش کنار میام و اگه مربوط به عالم مادی باشه یا حلش می کنم یا خودش حل میشه و به اون بدی که فکر میکردم نبوده.
امیدوارم در اکثر مواقع شاد باشید و در مواقع غمتون بتون راحت با خدا(اونی که بهش اعتقاد دارید:شاید اون شخص خودتون باشید) حرف بزنید.
فکر میکنم همیشه همیشه همیشه, سرانجام کار خیلی اهمیت داره. خداکنه این سرانجام 20 باشه.
ممنون از همهي دوستان
من هم وقتی اوضاع برایم سخت می شود و همه چیز مهیا است تا آدم را به افسردگی و ناامیدگی عمیق ببرد یک فکر برایم راه گشاست: “این نیز بگذرد” بعد هر روز سعی می کنم این دید که دارم از روزهای ناامیدی دور می شوم را تقویت کنم و این که بعداً حال من در این روزهای سخت لا به لای بقیه روزهای زندگی محو می شود و دشواری واقعه خیلی قابل تحملتر می شود یا حتی این که (مثل شما) ممکنه بعداً بهش بخندم. مدت کوتاهی بعد از سر پا شدن (مثلا چند هفته بعد) معمولاً یک هدف جدید و کسب موفقیت یا کار جدیدی کلی روحیه ام را بهتر می کند. به قول معروف چون نکشته ما را لابد قوی تر شده ایم! هرچند من هم خودم هیچ وقت این قوی تر شدن را برای واقعه بعدی حس نکردم. همیشه شرایط سخت در زمان خودش سخت است. به قول شما این توصیه ها برای شرایط نرمال است.
مطلب شما را دقیقا زمانی خواندم که خودم این احساس را تجربه کردم و باید بگویم که کاملا کلام شما را حس کردم.
مطالب شادی آفرین در آن لحظه هایی که غم و ناراحتی از هر طرف هجوم می آورد اثر موثری نخواهد داشت. و به قول ما ها که مدیریت خوندیم ( کارا و اثر بخش) نخواهد بود. ولی یک زمانی می رسد که پی می بریم همه چیز می گذرد. حتی ناراحتی های عمیقی که درونمان ریشه دارد.
به امید آن روز. امیدوارم شادی و رضایت همیشگی در تمام هستی متجلی باشد.
موفق و شاد باشید.
بسیار عالی بود