” از نظر من او بهترین مربی دنیاست. وقتی ما سه گانه را به دست آوردیم، او سالها بود که آن تیم را ساخته بود و اعتماد به نفس زیادی به تیم تزریق کرده بود. او کاری کرده بود که ما فکر کنیم بهترین تیم دنیا هستیم و می توانیم برای کسب هر جام تلاش کنیم. به همین دلیل بود که ما آنقدر خوب بودیم. هیچ تیمی نمی توانست به ما نزدیک شود. وقتی شما چنین اعتقادی داشته باشید، اتفاقات زیادی میتواند رخ دهد.” (پيتر اشمايکل در مورد سر الکس فرگوسن؛ اينجا)
مهمترين نقش رهبر تيم دقيقا همين است: ايجاد کردن اين باور در آدمها که در تيمي عضويت دارند که قرار است کار بزرگي انجام بدهد و البته ميتواند اين کار بزرگ را انجام دهد. شايد اين طوري هم بشود اين حرف اشمايکل افسانهاي را تفسير کرد: تمرکز بر استفاده از خوبيها و نقاط قوت تيم خودمان براي بردن به جاي تمرکز بر نقاط ضعف تيم حريف! (سبک رهبري گوارديولا در برابر سبک رهبري مورينيو)
در همين زمينه دو پست قبلا داشتهام که پيشنهاد ميکنم بخوانيدشان:
4 پاسخ به “درسهایی از فوتبال برای کسب و کار (۳7)”
سلام. بهاره کل نوشتههاي اين وبلاگ همينه ديگه! دارم چيزهايي که همه بلدند را تکرار ميکنم يا سعي ميکنم به يک زبان ديگه بگم تا خودم هم بهتر بفهممشان! 😉
ممنون 🙂
من یکی دو سال هست که تقریبا به موضوع توانایی ذهن و “باور ذهنی” فرد و نقشی که این موضوع ایفا میکنه در زندگی شخص علاقه مند شدم. به نظرم ترکیب این موضوع با مقوله”لذت بردن از توانمندی” که فرد در خودش سراغ داره، و یا ایجاد کرده، کلید پیروزیه و حتی فرق بین پیروزی و شکسته. بقول اون فیلمه، everything interesting begins in mind. این لذت بردن رو که در مبحث “انگیزه درونی …، الگویی برای همه آدمها” اشاره کردین، بسیار پسندیدم.
سلام
یک کتاب درباره روابط انسانی و ارتباطات می خوانم. یک جای آن اشاره کرده به اینکه در یک جمع رسمی و سخنرانی آقایان جمع شروع کرده اند به مثالهای فوتبالی زدن و خانمها اول احساس کردند که اینها طوری حرف می زنند که خانمها نفهمند! بعد که دقت می کنند می فهمند که نه، آقایان مثال فوتبالی می زنند که خودشان حرف خودشان را بهتر بفهمند D: