يک ـ “چندي پيش پژوهشي در دانشگاه دوک نشان داد 56٪ دانشجويان کارشناسي ارشد رشتهي مديريت بازرگاني در آمريکا به تقلب اعتراف دارند … دانشجوي بلندپرواز اين رشته وقتي ببيند ديگران تقلب ميکنند شايد بپندارد راه کاميابي همين است؛ يا «چون همه ميکنند» او هم بايد بکند؛ حتي شايد اخلاق را يک چيز لوکس بپندارد. ما در سال 2004 يافتههاي پژوهشي را چاپ کرديم که نشان ميداد حرفهايهاي جوان گر چه درستکاري را دوست (و باور) دارند، پذيرفتهاند از هر راهي شده بايد به پيروزي برسند. آنها ميگفتند «پس از اينکه به جايي رسيديم» در درستکاري سرمشق ديگران خواهيم شد!“
دو ـ “اگر افراد وقت بگذارند و دربارهي مأموريت کلان خود بينديشند؛ و ببينند آيا در راه درست گام برميدارند يا نه، بهتر ميتوانند اميد به درستکاري را افزايش دهند … براي نمونه در سالهاي پاياني دههي 1990 پژوهشهاي ما نشان داد حرفهايهاي رشتهي ژنتيک در آمريکا چندان نگران وسوسه نبودند؛ چون چشم همه به پايان اين خط يعني بهداشت همگاني و درازي عمر بشر بود. “
سه ـ “اگر آماده نيستيد در راه باورهاي خويش اخراج شويد يا کناره بگيريد؛ کارمند هم نيستيد، چه رسد به حرفهاي؛ «بَرده»ايد.”
چهار ـ “انسان بايد جايگاه خودش را روشن کند. هم براي رسيدن به سلامتي و زندگي آبرومندانه، و هم براي فرو افتادن در ژرفناي نداري، بيماري، فاجعههاي زيستي، و حتي جنگ هستهاي راههاي فراوان هت. اگر کسي در جايگاهي هست که ميتواند به بهبود اوضاع کند، به خودش، زاد و رودش، کارکناناش اجتماعاش و زميني که بر روي آن ميزيد بدهکار است که راه است را برگزيند.“
هاوارد گاردنر روانشناس برجستهي معاصر در گفتگو با هاروارد بيزينس ريويو؛ منتشر شده در مقالهاي با عنوان “پندار نيک” در کتاب ارزشمند و بسيار خواندني جستارهايي در رهبري