“من احساس ميکنم بشر امروز از چيزي رنج ميبرد که نميداند چيست؟ کسي که نابيناست بالاخره مي داند از چه رنج ميبرد. چون يکي از ابزارهاي شناخت و ادراک حسياش را از دست داده اما بشر امروز نميداند کدام ابزار معرفتياش را از دست داده است. هگل ميگويد: شکاکيت ديروز بشر که در دورهي سوفسطاييان و يونانيها بود، «شکاکيت وجودي (انتولوژيک)» بود. بشر در عالم بيرون دچار شک شده بود. اما شکاکيت دوران معاصر معرفتشناسانه (اپيستمولوژيک) است. يعني در حوزهي معرفت ما نقصان ايجاد شده و دچار شک و ترديد هستيم و نميدانيم منشأ بحران چيست و کجاست؟” (از گفتگوي طهماسب صلحجو با احمد رضا معتمدي در مورد فيلم آلزايمر؛ مجلهي فيلم؛ شمارهي 422؛ مهر 1390)
گم شدن ابزار کسب معرفت بشر! نگاه جالبي است. هر چند که بهنظرم مشکل اصلي گم شدن ابزار نيست. علم شناخت به ما آموخته که ابزارهاي حصول معرفتمان داراي چه محدوديتهايي هستند و چه کاربردهاي محدودي دارند. سردرگمي ما از همينجا شروع شده. ما به ناگاه فهميدهايم که ديگر “ابزار جستجويمان” بهکار نميآيد. بنابراين به سراغ “جستجوي ابزار” رفتهايم. اما ناگهان با اين حقيقت تلخ و سهمناک روبرو شدهايم که “جستجو” بدون “ابزار” ممکن نيست! اين دور باطل است که اين روزها اذيتم ميکند …