ـ هر چه مهارتت بيشتر شود، حس مسئوليتت افزايش مييابد.
ـ همينگوي معتقد بود بايد كارت را جايي رها كني كه فردا ميداني دنبالهش چيست!
ـ حتي دلخواهترين نوع خلاقيت هم قوانين خودش را دارد. تو ميتواني براي واقعگرايي پشيزي ارزش قائل نشوي مشروط به آنكه در دام اغتشاش و بيمنطقي نيفتي.
ـ الهام از نظر من بهمعناي رحمت يا نسيم بهشت نيست؛ بلكه لحظهاي است كه نويسنده با پايداري و تسلط بر موضوع مورد نظرش سوار است و با آن يكي ميشود. وقتي ميخواهي بنويسي نوعي تنش ميان تو و موضوع پديدار ميشود و براي همين دائم تو و سوژه به هم لگد ميزنيد. اما لحظهاي فرا ميرسد كه تضادها از بين ميرود و چيزهايي كه حتا به خواب هم نديدهاي، رخ ميدهد. آن لحظه چيزي بهتر از نوشتن در دنيا وجود ندارد. من به اين ميگويم الهام.
از گفتگو با گابريل گارسيا ماركز؛ داستان همشهري؛ مرداد 1390
(عكس استاد از اينجا)
پ.ن. هفتهی پیش خبرهای بدی در مورد پیرمرد دوستداشتنی رئالیسم جادویی منتشر شد. کاش واقعیت نداشت …
4 پاسخ به “حرفهایها (10)”
مرسیییییییی خیلی خوب بود
یه جورایی میشه بگم چسبید
دستتون درد نکنه
لطف داريد. 🙂
عالی بود… تشکر فراوان.