نويسنده: پيتر برگمان / مترجم: علي نعمتي شهاب
از اين سوي آپارتمان با صداي بلند فرزندان هفت و پنج سالهام را كه داشتند با همديگر در اتاق خوابشان بازي ميكردند، صدا كردم: “سوفيا! دانيل! اتوبوس مدرسه ده دقيقهي ديگر اينجاست. بياييد ببينيم چه كسي ميتواند زودتر از همه دندانهاياش را مسواك بزند و اول جلوي در حاضر باشد!” آنها با پوزخندي از روي ناراحتي بهطرف حمام رفتند. دو دقيقه بعد، دانيل بهفاصلهي چند ثانيه زودتر آماده شد و مسابقه را از سوفيا برد. من لبخندي از سرِ رضايتِ بردي كه بهدست آورده بودم، زدم. من به هدفام ـ كشاندن آنها با دندانهاي مسواكزده جلوي در خانه آن هم با يك ركورد زماني جديد ـ رسيده بودم.
اما آيا واقعا اينگونه بود؟
البته. آنها سر وقت جلوي در بودند. اما در عين حال آن دو دقيقهاي كه از لحظهي شروع تا پايان طول كشيد، اين معنا را هم داشت كه آنها درست و حسابي مسواك نزده بودند، از نخ دندان استفاده نكرده بودند و حمامي بههم ريخته را هم بر جاي گذاشته بودند.
همهي ما ميدانيم كه هدفگذاري چقدر كار مهمي است؛ درست است؟ و تازه نه هر هدفگذاري، كه تعيين اهداف بزرگ و يا آن چيزي كه افراد حرفهاي اين كار بهنام اهداف بلندپروازانه (بيهاگ) ميشناسند.
قابل درك است: اگر ندانيد كه دقيقا به كجا ميخواهيد برسيد، هرگز بدانجا نخواهيد رسيد. و اگر اين مقصد بهاندازهي كافي در دوردستها نباشد، شما هرگز نخواهيد توانست توان دروني بالقوهتان را تا آخرين حد ممكن شكوفا سازيد.
اين نكته در دنياي كسب و كار هم بهصورت شهودي پذيرفته شده است و ضمنا با تحقيقات بسياري نيز تقويت شده است. از جمله همان مثال تحقيق معروف انجام شده در مدرسهي مديريت هاروارد كه همهي ما در موردش شنيدهايم: تنها 3% از دانشجويان دورههاي تحصيلات تكميلي اهداف روشني را بهصورت مكتوب نوشته بودند. بيست سال بعد، ثروت همان 3%، ده برابر بيشتر از همهي ساير همكلاسيهايشان روي هم بود! اين مثال بهحد كافي قانعكننده است؛ نه؟
اگر اين افسانه واقعيت داشت، بله. اما خبر بد اين است كه چنين تحقيقي وجود خارجي ندارد. ماجرا چيزي بيش از يك شايعهي ضعيف اما پرطرفدار نيست.
با اين حال، هنوز داستانِ ظاهرا منطقي ديگري هم وجود دارد. زير سؤال بردن تعيينِ اهداف بزرگ چيزي است شبيه زير سؤال بردن شالوده و بنيان كسب و كار. ما ممكن است در مورد اينكه بايد چه هدفهايي بگذاريم انتقاداتي داشته باشيم؛ اما چه كسي ميتواند بهكل پنبهي هدفگذاري را بزند؟
من. من قصد اين كار را دارم.
منظورم اين نيست كه هدفها ذاتا بد هستند. بلكه ميخواهم بگويم كه هدفها داراي گروهي از آثار زيانبار جانبي هستند كه سبب ميشوند كنار گذاشتن هدفگذاري چندان هم مضر نباشد.
نويسندگان مقالهي در حال تكميل مدرسهي مديريت هاروارد با عنوان “اهدافي كه ديوانهكننده ميشوند”، تحقيقات متعدد مربوط به موضوع هدفگذاري را بررسي كردهاند و به اين نتيجه رسيدهاند كه هر چقدر در جنبههاي خوب هدفگذاري اغراق شده است؛ در مقابل، به جنبههاي منفي آن ـ يعني “آسيبهاي سيستماتيك ناشي از هدفگذاري” ـ توجه چنداني نشده است.
آنها آثار جانبي هدفگذاري را نيز شناسايي كردهاند: “نگاه متمركز و محدودي كه حوزههاي نامرتبط به هدفها را ناديده ميگيرد، رشد رفتارهاي غيراخلاقي، برآوردهاي اشتباه از ريسكها (distorted risk preferences)، فساد فرهنگ سازماني و كاهش انگيزههاي دروني.”
بياييد نگاهي بياندازيم به دو مثال از “هدفهايي كه ديوانهكننده ميشوند” كه نويسندگان در مقالهشان تشريح كردهاند:
شركت سيرز (Sears) هدف بهرهوري را براي تعميركاران خودروي خود تعيين كرده بود: پرداخت 147 دلار براي هر ساعت. آيا اين هدف باعث انگيزش كاركنان شد؟ بله. اين هدف، آنها را براي انجام اضافهكاريهاي غيرضروري در سراسر شركت باانگيزه كرد!
فوردِ مدلِ پينتو را بهياد ميآوريد؟ خودرويي كه وقتي خودروي ديگري از پشت با آن تصادف ميكرد، آتش ميگرفت. فاجعهي پينتو به 53 كشته و تعداد بسيار زياد ديگري مصدوم انجاميد؛ چرا كه كاركنان فورد براي تحقق هدف بيهاگ لي ياكوكا يعني ساخت “خودرويي با وزن زير 2000 پوند و قيمت كمتر 2000 دلار” تا سال 1970، كنترلهاي ايمني را از فرايند توليد حذف كردند.
اين هم يك مثال ديگر بهنقل از نيويوركتايمز:
كن اوبراين بازيكن خط حملهي تيم نيويوركجتز اوتهاي زيادي به حريف ميداد. بنابراين براي او يك هدف ظاهرا منطقي تعيين شد ـ دادن اوتهاي كمتر به حريف ـ و در مقابل، براي هر اوت يك جريمه تعيين شد. اين روش كار كرد. او اشتباهات كمتري كرد؛ اما تنها به اين دليل كه پاسهاي كمتري به همتيميهاياش داد. عملكرد كلي او افت كرد.
در عمل اما پيشبيني آثار منفي جانبي يك هدف غيرممكن است.
به ما آموختهاند كه وقتي هدفي تعيين ميكنيم، آن هدف را خاص و قابلاندازهگيري و زماندار سازيم. اما ثابت شده كه اين ويژگيها دقيقا همان عواملي هستند كه ميتوانند باعث نتيجهي معكوس شوند. يك هدف خاص، قابلاندازهگيري و زماندار، سبب كوتهفكري در عمل ميشود و اغلب به تقلب يا نزديكبيني در انجام كارها (و نداشتن ديدگاه بلندمدت / مترجم) ميانجامد. بله. اغلب، ما به آن هدف ميرسيم. اما به چه قيمتي؟
بسيار خوب. در غياب هدفها چه كاري ميتوانيم انجام دهيم؟ در چنين دنيايي هنوز ضروري است كه ـ بهويژه در دنياي كسب و كار ـ بهسوي دستاوردها حركت كنيم. ما نيازمند كمك براي تعيين جهت حركت و سنجش ميزان پيشرفت هستيم. اما ممكن است روش بهتري هم براي رسيدن به نتايج با اجتناب از آثار منفي جانبي هدفها وجود داشته باشد.
من ميخواهم روشي را به شما معرفي كنم: بهجاي هدفگذاري، حوزههاي تمركز را مشخص كنيد.
يك هدف،دستاوردي را تعيين ميكند كه ميخواهيد به آن برسيد؛ در حالي كه يك حوزهي تمركز فعاليتهايي را مشخص ميسازد كه بايد زمانتان را روي آنها صرف كنيد. يك هدف، نتيجه است؛ اما يك حوزهي تمركز، مسيري است كه بايد طي شود. يك هدف به آيندهاي اشاره دارد كه قصد داريد به آن برسيد؛ يك حوزهي تمركز، جاي پاي شما را در امروز محكم ميسازد.
بهعنوان مثال يك هدف فروش بايد يك ميزان درآمد يا تعداد مشخصي از مشتريان جديد را نشان دهد. يك هدف عملياتي بايد ميزان صرفهجويي در هزينهها را مشخص كند. در مقابل يك حوزهي تمركز در فروش، شامل گفتگوهاي بسيار با مشتريان احتمالي و مناسب است. يك حوزهي تمركز عملياتي نيز حوزههايي را مشخص ميكند كه احتمالا در آنها ميشود كاهش هزينه داشت.
روشن است كه اين دو مفهوم دو روي يك سكه نيستند. شما ميتوانيد هدفي داشته باشيد و حوزهي تمركزي. در واقع، احتمالا بعضيها معتقدند كه هر دو در كنار هم لازماند: هدف مشخصكنندهي مقصد است و حوزهي تمركز، نشاندهندهي اينكه براي رسيدن به آن مقصد چگونه برنامهريزي ميكنيد.
اما تمركز روي يك حوزه بدون داشتن هدف، مزيتي دارد:
يك حوزهي تمركز در عين اينكه به انگيزههاي دروني تلنگر ميزند؛ هيچگونه محرك يا انگيزهاي را براي تقلب يا پذيرش ريسكهاي غيرضروري باقي نميگذارد. بدين ترتيب در برابر هر كسي پنجرهاي بهسوي فرصتهاي مثبتِ پيشِ رو گشوده ميشود و همين، باعث تشويق به همكاري و جلوگيري از رقابتهاي ويرانكننده ميشود. همه چيز همانجوري پيش ميرود كه شما و سازمانتان از آن سود ميبريد.
به بيان ديگر، يك حوزهي تمركز همهي مزاياي هدفها را بدون داشتن آثار منفي جانبي آنها بههمراه دارد.
اما چگونه اين كار را انجام دهيد؟ ساده است: كارهايي كه دوست داريد زمانتان را صرف انجام آنها كنيد مشخص كنيد ـ يا كارهايي كه شما و مديرتان انجام آنها را مفيدترين روش صرف زمانتان ميدانيد ـ و زمانتان را صرف اين كارها كنيد. بقيه كارها خودشان جلو خواهند رفت. من متوجه شدهام كه بايد فهرست كارهايتان را به پنج كار عمده محدود كنيد تا كارها خيلي هم آبكي از آب درنيايند!
كليد موفقيت در اينجا، مقاومت در برابر وسوسهي تعيين نتايجي است كه دوست داريد به آنها برسيد. مقصد را باز بگذاريد و به خودتان اجازه دهيد تا بهشكل دلپذيري غافلگير شويد. از نظر من هم اين كار، ساده نيست. من خودم تا زماني كه تمركز بر هدفها را متوقف نكرده بودم، هرگز نميدانستم كه تا چه اندازه هدفگرا هستم. بدون هدفها، من بهسختي ميتوانستم به انجام كارها اطمينان داشته باشم.
اما كارها انجام شدند. و بنابر تجربهام، نهتنها به “اهدافي” كه دوست داشتم رسيدم، بلكه از مسير لذت بردم و از استرسها و وسوسههاي طي مسير هم بهدور بودم.
به بيان ديگر، اگر بهجاي نتايج روي وظايف تمركز ميكرديم، كودكان من باز هم سر وقت مقابل در ايستاده بودند؛ اما در حالي كه نخ دندان كشيده بودند، درست مسواك زده بودند و البته حمام هم تميز بود.
10 پاسخ به “به هدف نگذاشتن در سال جديد فكر كنيد”
شما لطف دارید؛ بسیار بسیار تشکر میکنم. ضمنا من استاد نیستم؛ یک دانشجوی جوانام هنوز.
و اما بعد:
1. واقعا تمثیل بسیار زیبایی داشتید! بسیار لذت بردم و استفاده کردم. 🙂
2. من همچنان روی حرفام هستم و اصلا هم تعارف نبود. منتظر ترجمهی متن کامنت قبلی هستم.
ارادتمند:)
سلام.
1. البته من نميخواستم متن رو نادرست بخونم. بخصوص نزد شما استاد عزيز 🙂 ولي ميخواستم بيشتر روي اين مطلب بحث بشه. چون درست در لحظه اي بود که خودم نرم افزاري را براي اينکار ساخته بودم و بنا به سليقه و دانش خودم داشتم اهداف رو ترسيم ميکردم و توي اونها گير کرده بودم. اتفاقا مشکل هم همين چيزي بود که براگمان و شما به اون اشاره داشتيد.
بعد به منابع فوق برخوردم. مطلب کمي واضح تر شد. بعد از پست نظر، به اين مطلب تا شب و فردا فکر ميکردم. به نظرم رسيد ما در قرآن هم به نوعي جمع اين دو را داريم. يعني خدا هدف گذاري هاي صفر و يکي نداره. بر اساس يکسري دستورالعملها، چهار هدف تعيين کرده، دو هدف حداقلي و دو هدف حداکثري، هدف بد حداقلي = جهنم، هدف بد حداکثري = اسفل سافلين (مثلا)، هدف خوب حداقلي = بهشت، هدف خوب حداکثري = لقاء الله. مابين اين هدفها هيچ جايي مشخص نيست. مسير رسيدن به اين هدفها به خوبي ترسيم شده ولي ارزش گذاري روي کاري که انجام ميدي نداريم. خودش اين ارزش را ميزاره. شايد اين روش را بشه براي مديران عامل و سازمانها پياده کرد. بنظرم از لجاجت، رقابت ناسالم، حسادت و استرس بيهوده ميتونه جلوگيري کنه.
2. چشم ممنون از دعوت شما، من سعي خودمو ميکنم. تعارف اومد نيومد داره ها!!!!
3. بازهم ممنون از شما. بقول وفاي عزيز – که خودش هم الحق جزو فعالين است – شما تلاشهاي ارزنده اي دارين. من هم غبطه ميخورم و هم استفاده ميکنم، هم مشتري براتون جمع ميکنم :)))
ممنونم. به نكات مهم و درستي اشاره كرديد. 🙂
سپاس از لطف شما و تفسير جالبي كه ارائه كرديد. با تلورانس گذاشتن كاملا موافقم. 🙂
ممنون از اين همه تلاشتان براي اثبات نادرست بودن اين متن. من پيشنهاد ميكنم اين متن را ترجمه كنيد تا بهنام خودتان در گزارهها منتشر شود. 🙂
ممنونم از لطف شما 🙂
آقای نعمتی شهاب عزیز،
هر چه حساب و کتاب میکنم، نمیفهمم این همه مطلب خوب را از کجا میآوری و در چه زمانی ترجمه میکنی و چطور هیچکدام را هم به نام خودت جا نمیزنی.
واقعاً دست مریزاد، نگاه دیگری بود، استفاده کردم
سربلند باشی
سلام مجدد. مطلب زير را هم در … خواندم، حيفم آمد بعنوان کامنت زير اين مطلب نگذارم.
Areas of Focus = Goals = Projects
As I’ve been reading through this message board, I notice that people sometimes respond “That really isn’t a project, it is more of an area of focus”. In thinking about this, I have an observation to share. This may be “discovering fire” to most of you, but these thoughts are clarifying things for me.
“Areas of Focus” really are goals (or they should be). Furthermore, a well-defined goal is really a project. All active projects should have next actions, therefore, there should ALWAYS be a next action for any active goal or “area of focus”. If not, you’re really CHOOSING to put that goal or Area of Focus to “someday/maybe”.
Let me elaborate…
What is a project? A project is something that has a clear outcome that requires one or more actions to complete. Some projects only require one or two next actions. Others are more complex and may have sub projects.
What is a goal? More importantly, what is a well-defined goal? You may say you have a goal to lose weight. However, if you want to truly achieve this goal, you need to make it more specific and more measurable. Instead of “lose weight”, your real goal is to “Achieve a weight of 150 pounds” (or whatever). Right? How do you achieve this goal? You complete several small projects related to that goal, such as research eating habits and pick one you can live with or make an appointment for a physical, or join a gym. In order for a goal to be meaningful, it has to have a well-defined outcome. And it probably requires one or more actions to complete. Isn’t that the definition of a project?
So…therefore, a goal is nothing more than a project.
What is an area of focus? David defines it as your responsibilities or roles in life combined with your values, things such as parent, spouse, self-development, creative expression, financial management, etc. This may be more controversial, but I propose that these roles are really closer to projects too. Let me explain…
When you say you have an “area of focus” of financial management, what does that mean? It means different things to different people. Heck, it means different things at different points in your life! 20 years ago, my financial focus was getting out of the debt my ex-husband incurred. Now that I’m living debt-free, it means making wise investments for my future. But either way, in order for me to be honoring my “area of focus”, I need to have a clear vision of what it means to me now. I need to define what is being a successful financial manager. That’s not really any different than having a clear vision of a successful outcome for a project. For example, being a successful financial manager may mean: Paying all my bills on time, Having a retirement plan for my future, Owning my own home, etc. But any one of these things is a project. In practice, it may be better to restate the “area of focus” as an affirmation such as: “I’m an effective financial manager” and define it.
So….for an area of focus to be a part of your life, it requires a clear understanding of the outcome and probably takes one or more actions to complete—and that’s a project.
Let me make this even more abstract
One of my roles is as a spouse. Therefore, one of my areas of focus is “Relationship as Spouse”. Another way to write that is “Maintain my relationship with my spouse.” Maintain. Hmmm… Is that really what I want? Possibly. At some points in my life, Improve would be a better word. Right now, I would say Maintain isn’t right either. I really want to “Deepen my relationship with my spouse” or “take it to the next level”. I propose that this is a project. Why? It would probably be smart for me to take a look at my relationship with my spouse now and consider what I mean by “taking it to the next level”. I’m not going to share my own vision here, but I have a pretty clear idea what that “next level” looks like. I’m a little less clear how I get there But let’s say I just want to maintain my happy marriage. It would still be smart for me to consider what I mean by “happy marriage”. What is it that makes it happy? My spouse and I spend lots of time doing shared activities, we take the time to relax and enjoy each others company, we laugh, etc. So, in order to maintain my relationship, I need to make sure I’m making time for those things, that I’m planning fun activities that we enjoy. If I choose to put off all those activities and fill my life with my dogs and my work, I’m making a choice. A choice to put my marriage on the someday/maybe list. I may get away with that for a month or two, but if I make that choice for too long, I won’t have a relationship to maintain. Relationships—any relationship—requires time and commitment.
Therefore, even a relationship is really a project. It is a project that requires a clear vision of success and one or more actions to achieve.
Where am I going with all this?
I can understand that I may want to keep these roles/areas of focus/goals in an area separate from my active projects, but they aren’t different than projects and they should be reviewed and I need to ask myself the questions “What is a successful outcome” and “what is the next action” for these things just like any other project if I want to avoid open loops.
http://www.davidco.com/forum/showthread.php?3807-Areas-of-Focus-Goals-Projects
سلام. منهم با صالحي موافقم. راستش بنظر مياد نبود هدف ميتونه ضربه هاي بزرگي به کار بزنه. اينکه من از مسير رفتن به تهران لذت ببرم ولي هدف رسيدن به تهران را در مثلا زمان مشخصي نداشته باشم را نميتونم بفهمم. اينطوري شايد شما کلا آنقدر به زيباييهاي مسير جذب بشي که ديگه رسيدن يادت بره!
فکر ميکنم مسئله اصلي اونجايي هست که شما بايد تلرانسي را براي هدف بگذاري، همچنين ارزشهايي که بدون اون ارزشها رسيدن به هدف بي ارزش باشه. همچنين حداقلي که اون هدف تامين بشه. يا حتي استراتژي خروج تو رو از مسير رسيدن به اون هدف مشخص کنه تا منابعتو بي دليل خرج نکني.
مثلا در مثال بچه ها، ارزش طي اين مسير، درست انجام دادن وظايف هم هست. نه فقط رسيدن سروقت دم در خانه. اينطوري بحث کامل ميشود.
دست مريزاد و ممنون از وبلاگ ارزشمندتون
مطلب عالی بود. تا حالا به هدف گذاری از این جنبه دقت نکرده بودم. ولب خب… کلا به نظر من تو هیچ موردی قانون کلی وجود نداره. یعنی نباید خیال خودمون رو راحت کنیم و بگین مساله الف از روش ب حل میشه و تمام. بعد از یه مدت بگیم ب کامل نبود و پ بهتره.
به نظر من بیشتر اوقات مسائل با ترکیبی از روش ها حل میشن و هنر اینه که بدونیم کی باید روی کدوم روش تاکید بیشتری بکنیم. مثلا اگه هدف نهایی رو تعیین نکنیم و فقط مسیر تعیین کنیم، ممکنه با سرعت خیلی پایین و بی انگیزه مسیر رو طی کنیم و اگر هم روی هدف نهایی تاکید کنیم همون مشکلاتی پیش میاد که مقاله بهشون اشاره کرده.