يادم هست كه تا حدود سال 79 بود كه هر وقت آهنگي از ناصر عبداللهي خدا بيامرز ميشنيدم ميگفتم: “كي به اين گفته خواننده بشه؟” اما با شنيدن آلبوم «عشق است» بود كه تازه ناصريا را با صدا و موسيقي خاصاش و البته شعرهاي بينظير استاد محمد علي بهمني كشف كردم. از آن زمان تا به حال، روزها و شبهاي بسياري را با آهنگهاي اين آلبوم سر كردم، خيلي از اوقات در هنگامه دلتنگيها و ناراحتيها با ترانههاي اين آلبوم گريستم و بارها و بارها لذت شنيدن غزلهاي بينظير استاد بهمني را با صداي دلنشين پرويز پرستويي عزيز تجربه كردهام. چند دقيقهاي است كه دوباره دارم اين لذتها را حس ميكنم و منتظرم تا به اين ترانه محبوبام برسم؛ ترانهاي در وصف گم گشتن آن معشوق خيالي رؤياهاي انسان:
از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب
شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
پشت ستون سایهها روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
میدانم ، آری نیستی اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالات چرا امشب ؟
هر شب ترا بیجستجو مییافتم اما
نگذاشت بیخوابی به دست آرم تو را امشب
ها … سایهای دیدم ! شبیهات نیست اما حیف !
ای کاش می دیدم به چشمانام خطا امشب
هر شب صدای پای تو میآمد از هر چیز
حتا ز برگی هم نمیآید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
گشتم تمام کوچهها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمیآرم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بیماجرا امشب ..