نافه شمارهي دوم از آن مجلاتي بوده که از خريدنشان هرگز پشيمان نشدهام. سهل است که لذت سرشاري را هم تجربه کردهام. امروز نشستم و بخشهايياش را خواندم و در اين بخشها قسمت گفتگوهاياش واقعا استثنايي بود. چند بخش از گفتگوها را انتخاب کردهام که اينجا مينويسم؛ در عين حال پيشنهاد ميکنم که خواندن همهي اين گفتگوها (بهويژه گفتگو با صفي يزدانيان، منتقد سينما) را از دست ندهيد:
ـ من عميقا ايمان دارم بحران اصلي بشريت در طول تاريخ جهل بوده است و شما هر خردهقدمي که برداريد تا اين جهل تبديل شود به معرفت و آگاهي، کاري بنياني کردهايد. جهل را گاهي ميشود با دادنِ يک سري اطلاعات و آگاهيها به مخاطب کمرنگ کرد، گاهي هم ميشود باعث انديشيدن مخاطب شد تا خودش جهل را نابود کند؛ نه اينکه شما مدام براياش استدلال کنيد که به اين دلايل جهالتاش را کنار بگذارد. همين که ذهن مخاطب مجبور شود فکر کند، کليد در دستش است و بهترين راهِ به انديشه واداشتن طرح سؤال است و علامت سؤال گذاردن در مقابل هر آنچه هست و نيست. سؤال جرقهي انديشيدن است و دو کلمهي مقدسِ «نه» و «چرا» کارآمدترين کلمات در توليد انديشهاند … انسان مديون اين دو کلمه است. (از گفتگو با اصغر فرهادي)
ـ مگر ميشود حسرت را کتمان کرد؟ همه با آن محشوريم؛ حسرت سالهاي سپري شده، حسرت اشتباهات، حسرت راههاي نرفته يا به غلط رفته. ناديده گرفتن خطالها به منزلهي نديدن و عدم درک آنها است. اگر حسرت دروني باشد و به معناي نهيبي بر خود، حتما مفيد خواهد بود، البته بعضيها ابايي ندارند که چهره و رفتار و گفتارشان درون حسرتخوار آنها را برملا کند … البته گونهاي از حسرتها هستند که دليلي براي پنهان کردنشان ندارم! (از گفتگو با کيانوش عياري)
ـ آدم وقتي از چيزي تعريف کند بعدا پشيمان نميشود؛ معمولا وقتي عليه چيزي منفي ميگويد ممکن است بعدا پشيمان شود. (نقل به مضمون از گفتگو با صفي يزدانيان)
ـ … حتي وقتي کسي از يک موسيقي مبتذل لذت ميبرد، مگر ميتوانيم برويم بهش بگوييم خانم يا آقاي راننده که دوست داري تمام شهر آهنگ مورد علاقهات را بشنود به اين دلايل اين موسيقي خوب نيست؟ آن موسيقي براي زندگي آن آدم معني دارد و چه خوب که، بالاخره، در اين دنيا يک چيزي براي کسي معنياي دارد. من اين وسط چه کارهام؟ من در نهايت شايد اگر در ماشين همان راننده باشم؛ از او بخواهم صداش را کم کن، که البته معمولا درخواست پرخطري است و او با دلخوري دستگاه را خاموش ميکند؛ و اين اواخر فهميدهام چرا؛ نه، او فقط ناراحت است چون تا پيش از اعتراض تو فکر ميکرده که دارد تو را در چيزي که دوست دارد سهيم ميکند، و حالا از اين فاصلهاي که از سليقهاش گرفتهاي رنجيده است. (از گفتگو با صفي يزدانيان؛ استثنايي!)