بچه که بودم هميشه فکر ميکردم مادرم يک دوربين مخفي دارد که هميشه همراه من است و همهي کارهايام را ضبط ميکند تا بعدا مادر بفهمد و براي کارهاي بدم دعوايام کند! يادم هست هر از چند گاهي (مخصوصا وقتي تنها بودم) يواشکي پشت سرم را نگاه ميکردم تا جاي آن دوربين را پيدا کنم و بلايي سرش بياورم!
وقتي بزرگتر شدم فهميدم که مادرم کار عجيب و غريبي نميکرده و دقيقا از جاهايي که من به دليل بچهگيام فکرش را نميکردهام، کارهايام را کشف ميکرده است. اما در کنار درک اين موضوع، اين حقيقت را هم فهميدم که دو تا دوربين مخفي بزرگتر و واقعي در زندگي هر آدمي وجود دارند: خدا و وجدان. اما حيف و صد حيف که آن تأثيري که خيال وجود دوربين مادرم روي من داشت، در مورد اين دو دوربين خيلي وقتها وجود ندارد!