گاهي از کشف اينکه چقدر آدم معمولي هستم حسابي جا ميخورم. و چه همه هم فراموش کردهايم اين را. بدياش اين است که فقط وقتي با اين واقعيت روبرو مي شويم که حسابي سنگيني بار هستي دارد روي دوشمان فشار ميآورد. وقتهايي که ميدانيم بايد کاري کنيم و نميتوانيم. وقتهايي که بايد اتفاقي بيفتد و نميافتد. وقتهايي که ميخواهيم و نميشود. لحظاتي که خودت هستي و زندگي که دارد راه خودش را ميرود و از دست تو هم هيچ کاري بر نميآيد جز نشستن به تماشاي فيلم بيهيجان زندگي و خميازه کشيدن که “کاش اين هم بگذرد.”
با اين اوصاف شايد هم بشود گفت سبکي تحملناپذير آدم معمولي بودن هم خودش ماجرايي عجيب است در زندگي ما انسانها.