وودي آلن بزرگتر و شناخته شدهتر از آن است که بخواهم در موردش چيزي بگويم. فقط چند سطري از گفتگوي عالي که از استاد در مجلهي فيلم شهريور ماه منتشر شده:
ـ من فرصتهاي طلايي داشتم که به هدر دادم و هيچ کس هم غير از خودم، مقصر نيست. آدم وقتي به سن خاصي ميرسد، تازه متوجه ميشود که فاقد آن استعداد و عظمت است.آدم در جواني ميخواهد به بزرگي و عظمت برسد؛ اما حالا يا به خاطر نبود فرصت يا نظم و برنامهريزي يا شايد هم به خاطر نداشتن نبوغ و استعداد، نميتواند به آن جايگاه بزرگي که ميخواسته دست يابد. سالها پشت سر هم ميآيند و ميروند و آدم متوجه ميشود که من فقط يک آدم متوسط بودهام، اما خب تمام تلاشم را کردهام!

ـ من هميشه در يک چهارچوب کابوسگونه و با آگاهي از اين واقعيت که خود زندگي يک چيز بيرحم، بيمعنا و وحشتناک است به سر ميبرم. خدا به کساني که شانسشان خنثي بوده رحم کند؛ چرا که از بين اين آدمها، حتي زيباترين و بااستعدادترينشان چه نصيبشان ميشود؟ يک عمر کوچک بيمعنا در يک وادي لايتناهي.
ـ متأسفانه مرگ هم که آدم تمام عمر آن را مثل يک شمشير بالاي سرش حس ميکند. هر چه هم ناديدهاش بگيري و بهاش کممحلي کني، بالاخره يقهات را ميگيرد. فقط تنها کاري که از دست آدم برميآيد اين است که دعا کند خيلي سريع و بدون درد باشد. يک بار توي يکي از فيلمهايام گفتم بهترين راهِ مردن اين است که موقع خواب پس از گفتن شب به خير و گفتن اينکه فردا ميرويم موزه بخوابي و ديگر بلند نشوي!