احسان اينجا در ويترين افکارش مطلبي نوشته دربارهي افول سرمايههاي اجتماعي در ايران و ليالي عزيز هم اينجا در مورد پست احسان نوشته و از من هم دعوت کرده در اين رابطه بنويسم. من فکر ميکنم که ديگر مدتها است براي نجات جامعه از مسير سقوطي که در پيش گرفته دير شده و ديگر به استفاده از سرمايهي اجتماعي نبايد اميدي ببنديم. شايد کمي اغراق باشد و شايد من زيادي نااميد شده باشم؛ اما فکر ميکنم که اوضاع خرابتر از اين حرفها است. مسئله اين است که بسياري ضد از ارزشهاي اخلاقي در جامعهي ما به ارزش تبديل شدهاند و از آن بدتر، آدمها آن چنان در چنبرهي مشکلات شخصي و خانوادگي و کاري خودشان گرفتار شدهاند که اغلب، ترجيحشان نديدن و گذشتن است: حال چه نديدن و گذشتن از رفتارهاي نادرست خودشان باشد و چه در مورد ديگران. بسياري از ما فراموش کردهايم که رنج و غم و ناملايمي، پديدهاي خاص زندگي ما نيست و چه بسا کساني باشند که حسرت زندگي ما را ببرند. از آن بدتر کساني هستند که تصور ميکنند با نديدن و گذشتن و با بسنده کردن به زندگي حقير خودشان، دنياي کوچک زندگيشان را کوچکتر ميکنند و به اين ترتيب، از ترکشهاي توپهاي خروشان زندگي فرار!
نديدن و اهميت ندادن و گذشتن. مهم زندگي خودم است و لاغير؛ رنجها و زندگي ديگران به خودشان ربط دارد! اينها واکنشهاي آشنايي نيستند؟
- “به من چه؟ تقصير خودشه.”
- “حالا من ناراحت باشم يا نباشم تو وضعيت اون تفاوتي ايجاد ميشه؟”
- لبخند و سکوت …
- …
مدتها تصور ميکردهام که شايد اشکال از من باشد که اينقدر دنياي اطرافام برايام مهم است؛ اما اين روزها به اين نتيجه رسيدهام که ديگران هم مشکل دارند که هيچ چيزي برايشان مهم نيست! وقتي ماجرايي که اينجا در موردش نوشتهام ميبينم، عصبي ميشوم.
بنابراين به نظرم سؤال اساسي نه افول سرمايهي اجتماعي که سقوط اخلاق فردي است؛ خودپسندي و ديگرنخواهي (در برابر ديگرخواهي) دو رذيلت اخلاقي آشکار اين روزهاي زندگي ما هستند. من به حرفهاي احسان و ليالي چيزي اضافه نميکنم جز سؤالاتي که مدتها است دارند روح مرا آزار ميدهند: تا کي ميخواهيم نبينيم و بگذريم؟ تا کي ميخواهيم خودمان را توجيه کنيم که اين جنابِ منِ دروني مهمتر از هر چيز ديگري در اين جهان است؟ تا کي ميخواهيم دنياي کوچکمان را هر روز کوچکتر کنيم و با خودمان فکر کنيم اين طور بيشتر در امانيم؟
اين نديدن ديگران و چسبيدن به خود است که نتيجهاش ميشود همان مثالهايي که احسان زده: اينکه هر کس از هر راهي به دنبال بيشينه کردن سود شخصي خود است؛ بدون توجه به اخلاقي بودن يا نبودن روش کارش و يا از آن بدتر، اهميت ندادن به پيامدهاي آن بر روي زندگي ديگران.
دنياي هر روز کوچکتر زندگي ما: مسئلهي امروز ما اين است!
پ.ن. نوشتهي آقاي صادق جم را هم در بلاگنوشت در اين مورد بخوانيد.
3 پاسخ به “سرمايهي اجتماعي را فراموش کنيد؛ اخلاق فردي را دريابيد …”
[…] و چند نفر را هم دعوت کرد براي نوشتن بيشتر. نوشتهي من اينجا، صادق جم اينجا و علي نيکويي را هم اينجا بخوانيد و […]
اتفاقا اصلا جمعمحوري منظورم نيست. من ميگم که خانه از پايبست ويران است. مشکل اساسي آدمها هستند نه جامعه. بايد اول آدمها را درست کرد. اما آدمهايي که نسبت به اطرافشون و رنجهايي که آدمهاي ديگر ميبرند حساس باشند. من جامعه را سيستم نميدونم؛اين حرف مارکسيستها است. از نظر من جامعه چيزي نيست جز تعدادي آدم منفرد که دارند در کنار هم زندگي ميکنند. حالا انتخاب با اين آدمها است: يا براي خودشان و حداکثر کردن منافع خودشان بدون داشتن هيچ قيد و بند اخلاقي يا حتا مادي زندگي کنند يا اينکه حداقل چارچوبي براي خودشان تعيين کنند که در آن حقوق ديگران به رسميت شناخته شده باشد؛ حالا اگر ميتوانستند براي ديگران کاري هم بکنند که آنها هم خوب باشند، چه بهتر!
سلام علی خان،
باهات کاملا موافقم. زمانی شاهنامه می خواندم و استاد بزرگوارم می فرمودند که شاهنامه داستان سقوط انسانها است. داستانی که نشان می دهد انسان جهان محور که قادر به پیدا کردن راه از طریق رسد ستاره ها، گوش دادن به جریان آب و … بود. با زمین و تمامیه حیوانات در صلح بود، آسمان سقفش، زمین تختش و دنیا ملکش بود. تبدیل شده به انسان خود محوری که وست دیدش به نوک دماغش منتهی می شود.
در مجموع راهکاری که از صحبت شما نتیجه می گیرم، رجوع به جمع محوری می باشد. یعنی مصلحت ما بر مصلحت من برتری داشته باشد. یا به قولی همه برای یکی و یکی برای همه. یا به قول دیگری تیم محوری! و در نهایت اشاره به مفهوم سینرژی با نگاه برنده – برنده. درسته؟
باید بگم که پرورش نگاه برنده برنده و نشان دادن نکات مثبت و منفعت دراز مدت آن خود گفتگوی جالبی خواهد بود.
مرسی از اینکه دعوتم را پذیرفتی 🙂
لیالی