هميشه راه دل از تن جداست در سفر جان
دلات مراست ـ تو خود گفتهاي ـ اگر بدنات نيست
چه غم! نداشته باشم تو را که در نظر من
سعادتي به جهان مثل دوستداشتنات نيست
من و تو هر دو جدا از هميم و هر دو بر آنيم
که يار غير توام نه؛ که يار غير منات نيست
هميشههاي مشامام شميم زلف تو دارد
تو با مني و نيازي به بوي پيرهنات نيست …
حسين منزوي