پيش از آغاز: حقيقتا اين مقالهي نسبتا طولاني يکي از جذابترين و زيباترين مقالاتي بوده که تا به امروز ترجمه کردم. خواهش ميکنم وقت بگذاريد و تکتک کلمات انرژيبخشاش را بخوانيد. پيتر برگمان با نوشتههاي بينظيرش، قطعا يکي از قهرمانان زندگي من است!
نويسنده: پيتر برگمان / مترجم: علي نعمتي شهاب
وقتي جيم وولفنزون يک دانشجوي سال دوم در دانشگاه سيدني بود، يک روز دوستي به نام روپرت بليگ ـ کاپيتان تيم شمشيربازي دانشگاه ـ از او پرسيد که آيا ميتواند فرداي آن روز در مسابقات شمشيربازي دانشگاههاي کشور در ملبورن مسابقه بدهد؟
جيم گفت: “تو ديوونه شدي. من تا حالا اصلا شمشير رو لمس هم نکردم!”
اما روپرت ديوانه نبود؛ تنها ناراحت بود. يکي از اعضاي تيم او بيمار شده بود و روپرت بايد فردي را جايگزين او ميکرد تا بتواند در آن مسابقات شرکت کند.
يک مسئلهي مهمتر هم وجود داشت. جيم پول سفر به ملبورن و هيچ شانسي براي موفقيت نداشت.
اما او گفت: “خيلي خوب؛ باشه. يک کارياش ميکنيم.”، پول سفر را از پدر و مادرش قرض گرفت و هر چيزي را که ميتوانست از همتيميهاي جديدش در يک جلسهي تمرين در ملبورن ياد گرفت.
چه داستان عجيبي ميشد اگر جيم يک استعداد کشفنشده بود که همهي رقباياش را ميبرد. اما واقعيت اينطوري نبود. جيم همهي مسابقهها را بدون کسب حتا يک امتياز باخت!
اما او هنوز هم در خاطرات خواندنياش “يک زندگي جهاني” مينويسد: “من سعي کردم روشهاي جديدي براي گرفتن امتياز از حريف ابداع کنم … يادم نميآيد قبل از اين تجربه، لحظاتي چنين مفرح داشته باشم.”
با وجود باختهاياش تيم او قهرمان مسابقات شد. و جيم هم براي سالها به شمشيربازي چسبيد، بهشکل ناگهاني در مسابقات شمشيربازي المپيک 1956 شرکت کرد و از سال 1995 تا 2005 رئيس بانک جهاني شد.
اما تجربهي شمشيربازي جيم، چه تأثيري بر زندگي شايستهي احترام اقتصادي و سياسي او گذاشت؟ همه جور تأثيري.
هر داستان زندگي با معيارهاي بينهايت زيادي که بر سرنوشت آن فرد تأثيرگذارند، پيچيده ميشود. البته گروهي از الگوها وجود دارند که ما معمولا براساس آنها با تجربياتمان روبرو ميشويم. در طول زمان اين الگوها، آيندهي ما را رقم ميزنند.
براي بسياري از ما، الگوهايمان ميتوانند خيلي زود در زندگيمان روشن شوند. الگوهاي جيم ـ چيزهايي که باعث شدند جيم به موفقيتهاي شخصي، اقتصادي و سياسي قابل توجهي برسد ـ در شکستهاي او در شمشيربازياش نهفته بودند.
اول چند تا اعتراف بکنم: من جيم را مدت زيادي است که ميشناسم و هميشه شيفتهي او بودهام. البته اين شيفتگي تنها به دليل موفقيتهاي او نبوده است؛ بلکه براي يگانگي شخصيت او بهعنوان يک فرد و بهعنوان يک رهبر بوده است. او هميشه در فهرست کوتاه آدمهايي بوده که من هميشه دوست داشتم وقتي بزرگ شدم، مثل آنها باشم. من هنوز هم دارم براي تحقق اين آرزو تلاش ميکنم!
خوب چه الگويي پشت موفقيت جيم بود؟
روانشناسان احتمالا بر نوع تربيت او تمرکز ميکنند. او در فقر بزرگ شد و در ترکيب پويايي از عدم امنيت و آرزومندي که زيربناي بسياري از داستانهاي موفقيت است، رشد يافت. مربيان راه و روش زندگي (Life Coachs) ممکن است به اشتياق او براي پذيرش موقعيتهايي که از دسترس او خارج بودند و آغوش هميشه باز او براي دريافت کمک از ديگران اشاره کنند. مطمئنا مشاوران هم مدعي ميشوند که جزيي از اين موفقيت بودهاند.
اما منبع اصلي موفقيت جيم ذهن تحليلگر او و روش نظاممند او براي حل مسائل بود. او خود را وسط يک مهلکه ميانداخت، موقعيت را ارزيابي ميکرد، تلاش ميکرد سيستم را بشناسد و کشف کند که سيستم دارد از اين راه به کجا ميرود. او کمترين تعداد اقداماتي را که بزرگترين تأثير ممکن را ميگذاشتند تعيين ميکرد و بعد بهسراغ اجراي آنها ميرفت.
با اين حال احتمالا استادان او در هاروارد با اين گزاره موافقاند که اگر او واقعا توانايياش را نداشت نميتوانست به همه چيز برسد. جيم باهوش و بامهارت بود. او بهسختي کار ميکرد و هيچ وقت از ياد گرفتن دست نميکشيد. البته داستان سفر او به ملبورن براي شمشيرسازي داستاني دراماتيک است؛ اما موفقيت او بهعنوان يک شميرباز ـ و البته يک رهبر اقتصادي و جهاني ـ در فاصلهي ميان آن مسابقات و المپيک نهفته است. او سالها براي بهبود مهارتها و افزايش استعدادش بهسختي تلاش کرد.
احتمالا الگوي موفقيت جيم در واقع يک معادله است: جيم = شخصيت يگانه + عدم امنيت + آرزومندي + بله گفتن + کمک خواستن + حل مسئله + خوشبيني + روابط + قابليت داشتن. ميبينيد! همانطور که گفتم، هر داستان زندگي بسيار پيچيده است!
با اين حال هر چقدر بيشتر در مورد جيم فکر ميکنم، بيشتر متوجه سادگي موفقيت او ميشوم. يک نيروي پنهان تصميمگيري او را به پيش ميبرد. اين، کليدِ حل آن معادله بود. بدون اين نيرو، استعداد بينظير جيم به هدر ميرفت.
اين دقيقا کليديترين سؤال است.
اغلب انسانها وقتي که موقعيتي جديد، برداشتن گام بعدي يا تصميمگيري را بررسي ميکنند، ميپرسند: “آيا موفق خواهم شد!؟”
اما جيم سؤال ديگري پرسيد: “آيا ارزش ريسکاش را دارد؟”
تفاوت ميان اين دو سؤال تفاوت ميان هيچ وقت شمشيربازي نکردن و شمشيربازي در المپيک است. وقتي روپرت از جيم خواست تا در مسابقات قهرماني شرکت کند، هيچ شانسي براي موفقيت وجود نداشت. شکست، نتيجهاي غيرقابل اجتناب بود. اما آيا ارزش ريسکاش را داشت؟ براي جيم مطمئنا بله.
رويکرد جيم در زندگي پذيرش ريسکها، يادگيري از آنها و استفاده از اين دانش براي درک و تحليل ريسک بعدي بود. شکست جزيي غيرقابل انکار از استراتژي او است.
ريسکپذيري واقعا نيازمند شکست است. شما بايد بهاندازهي کافي از شکست بترسيد تا بهسختي کار کنيد و از روبرو شدن با ريسکها سربلند بيرون بياييد؛ اما در عين حال نه اينقدر که باعث شود از همان ابتدا هيچ ريسکي نکنيد. اگر از عينک يادگيري نگاه کنيم، شکست حداقل بهاندازهي موفقيت مفيد است. کار کردن روي چيزهايي که مطمئن هستيد بهسرانجام ميرسند، چيزهايي را که ميتوانيد به آنها برسيد بهشدت محدود ميکنند. بهجاي آن ريسکپذير باشيد و ببينيد چه رخ ميدهد.
پس از پايان دورهي رياستاش بر بانک جهاني، رئيس جمهور وقت ايالات متحده جورج بوش پسر از او خواست تا نمايندهي ويژهي او در مذاکرات صلح خاورميانه با محوريت مسائل نوار غزه باشد. اگر او ميپرسيد که “آيا نتيجهبخش است؟” هرگز با چنين کاري موافقت نميکرد. اما به جاي آن او تنها سؤالي را که مهم بود پرسيد: “ارزشاش را دارد؟” و آن پست را پذيرفت.
17 پاسخ به “باز کردن قفل معادلهي موفقيتتان”
لطف دارید. مچکرم. 🙂
عالی هستن مطالبی که انتخاب میکنید مرسی…
سلامت باشید 🙂
خواهش میکنم. 🙂
از پست ورود به 28 سالگیتون اینو دیدم
فقط خاستم تشکر کنم
🙂
واقعا عالی بود. همیشه از پست های نابت استفاده میکنم.
موفق باشی.
سلام
خیلی مطلب خوبی بود. از آشنایی با شما خوشحالیم
می شه این مطلب رو با نام کامل شما (شهاب علی نعمتی) و بدون نام سایت شما در هشت بهشت استفاده کنیم. علتش این است که در سیاست های گروه عنوان کردن نام سایت ها جزو محدودیت هاست اما نام افراد (صاحبان اثر) حتما باید بیاید. منتظر پاسخ شما هستم.
البته ما می خواهیم به مطلب شما مواردی را (از جنس مثال) اضافه کنیم.
🙂
براي خودم هم همين طور. 🙂
واقعا دلچسب بود.
علی آقا دست گلت درد نکنه
خیلی عالی بود.
به شخصه خیلی استفاده کردم. حتما از این به بعد از خود خواهم پرسید «آیا ارزشش رو داره؟»
به نظر میرسه سوال کلیدی باشه.
ممنون
خوشحالام که اين نوشته بهتون کمک کرده. 🙂
در برههای از زندگیم هستم که شدیدا باید انتخاب کنم. الان فهمیدم که سوالی که باید از خودم بپرسم چیه.
«آیا ارزش ریسکاش را دارد؟»
خیلی ممنون
سپاسگزارم دوستان از لطفتون
🙂
ترجمه : عالی
متن انتخاب شده : عالی
ممنون از شما امروز رو با خوندن یه متن خوب شروع کردم
“هیچگاه اجازه نده ترس از شکست مانع حضورت در میدان شود”
یادم نمیاد این جمله از کیه ، ولی فکر میکنم بی ارتباط با ترجمه ی خوب شما نباشه.!
خب می تونم اینطور بگم که بنا به تجربه های مطالعاتی که داشتم تقریبا تمام افراد موفق در سطح جهان هر کدومشون یه روش و سبک مخصوص به خودشون رو داشتند و چیزی که بین همه اونها مشترک بوده, جسارت هستش.
و صد البته یه محیط رقابتی سالم که به خاطر مصلحت ها جلو پیشرفت افراد رو نمی گیره!